کد مطلب:12359 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

پس از چندی محاصره شوم به پایان رسید
وجدانهای گروهی از قریش به حركت درآمد، و به سوگند شومی كه بر آن پیمان بسته بودند سخت گرفتار شدند، در حالی كه به لحاظ عاطفه اجتماعی و غریزه ترحم بر پیران و ضعیفان خجلت زده بودند. آنان با كراهت تمام برای مدتی طولانی به آن پایدار ماندند، تا اینكه جریان امر در منازعه ابوجهل با حكیم بن حزام به اوج شدت و سختی آن رسید.

نخستین كسی كه در باب آن سوگندنامه سخن گفت، و در نقض و ابطال آن كوشش نمود هشام بن عمرو بود كه از لحاظ خویشی به هاشمیها ارتباط می یافت: او از طریق مادر برادرزاده «نضلة بن هاشم» بود. خلاصه آنكه مدت محاصره طولانی شد. او شبانه با شتری كه خوراك و لباس بر آن حمل كرده بود می آمد و شتر را به محل ورودی شعب می رسانید. مهار شتر را از سر او بر می داشت و بر پهلویش می زد تا شتر با آن متاعی كه داشت وارد بر اهل شعب شود.



[ صفحه 109]



هنگامی كه رنج محاصره بر مسلمانان طولانی شد هشام بن عمرو بن ربیعه به جانب «زهیر بن امیه» و مادرش عاتكه دختر عبدالمطب عمه مصطفی (ص) آمد. هشام به او گفت: ای زهیر، آیا تو واقعا راضی شده ای كه غذا بخوری و لباس بپوشی و با زنان و خانواده خود معاشرت داشته باشی در حالی كه دائیهای تو جایی زندگی كنند كه می دانی نه چیزی می توانند بفروشند، و نه چیزی می توانند بخرند. نه می توانند عقد ازدواج با دیگران ببندند و نه دیگران مجازند با اینان وصلت كنند. بدان ای زهیر من به خدا سوگند یاد می كنم كه اگر آنان دائیهای ابوالحكم بودند، و آنگاه او را دعوت می كردی به نظیر آنچه تو را به آن دعوت كرده است هرگز با آن موافقت نمی كرد. زهیر به فكر عمیقی فرو رفت و سپس پرسید: وای، ای هشام من چه كنم؟ آخر من یك فرد بیشتر نیستم. به خدا اگر فرد دیگری با من بود در باطل كردن آن برگ سوگندنامه سخت اقدام می كردم تا آن را نقض كنم. هشام گفت: یك فرد را یافته ای. گفت: او كیست؟ جواب داد: من. زهیر گفت: فرد سوم را هم جویا شو.

هشام به جانب «مطعم بن عدی» فرزند نوفل بن عبدمناف آمد و گفت: ای مطعم، آیا تو واقعا راضی شده ای كه دو خانواده اصلی از عبدمناف هلاك شوند، و تو شاهد و ناظر بر آن و موافق با ظلم قریش در این باب باشی؟ به خدا اگر شما به آنان امكان و قدرت در این كارها بدهید خواهید دید كه آنها هم در هلاك نمودن بنی هاشم شتاب خواهند كرد. پاسخ مطعم بن هشام مانند پاسخ زهیر بود.

هشام در جستن فرد چهارم از خانه خارج شد. ابوالبختری فرزند هشام اسدی را برگزید كه از جوانمردی و بلندهمتی او آگاهی داشت، و خبر نزاع او با ابوجهل كه می خواست مانع حكیم بن حزام و بردن طعام برای عمه اش گردد منتشر شده بود.

هشام عامری نظیر مطلبی را كه به دو رفیقش زهیر و مطعم گفته بود با او در میان گذاشت. ابوالبختری از او پرسید: آیا كسی را دارم كه در این امر به من یاری دهد؟ هشام پاسخ داد: آری، زهیر بن امیة و مطعم بن عدی، و خود من هم با تو همراهم. ابوالبختری به حماقت قریش كه به لحاظ سوگند به قرارداد شوم خود خشمگین بود فكر می كرد. از هشام خواهش نمود كه فرد پنجمی را برای تقویت موضوع بیابد. لذا به سوی «زمعة بن اسود بن عبدالمطلب» رفت، و درباره بنی هاشم با او گفتگو كرد، و خویشاوندی خودشان



[ صفحه 110]



را با او و نیز حقی كه آنان بر او دارند یادآوری نمود. زمعة پاسخ داد: این پنج تن كه با هم وعده كرده بودند، شب هنگام در نقطه ای از شهر مكه با یكدیگر ملاقات نمودند. در آنجا تصمیم نهایی خود را گرفتند، و بر اقدام در امر سوگند نامه ظالمانه پیمان بستند كه آن را باطل سازند. از میان خود زهیر بن ابی امیة را برگزیدند تا نخستین كسی باشد كه در رد و نقض این سوگندنامه در اجتماع قریش در مكه آشكارا مخالفت خود را ابراز دارد.

چون صبح شد، و قریش به محل انجمن خود آمدند زهیر با حله ای كه بر تن داشت هفت بار خانه خدا را طواف نمود، و سپس روی به مردم كرد، و گفت: ای اهل مكه آیا ما غذا بخوریم و لباس بپوشیم در حالی كه بنی هاشم هلاك شوند. نه بتوانند چیزی بخرند و نه بتوانند چیزی بفروشند؟ به خدا قسم من از پای نمی نشینم تا زمانی كه این نوشته ظالمانه پاره پاره گردد.

ابوجهل كه در نقطه ای از خانه خدا بود فریاد برآورد كه: دروغ گفتی. به خدا این نوشته پاره نمی شود. زمعة بن اسود در پاسخ او گفت: به خدا كه تو دروغگوتری. ما در آنجا كه این صحیفه نوشته شد به نوشته آن راضی نبوده ایم. ابوالبختری هم این سخن را تكرار نمود، و گفت: زمعة راست گفت. ما به مطالب نوشته شده در این صحیفه نه راضی می باشیم و نه به آن اقرار و اعتراف داریم. مطعم بن عدی هم برخاست، و قول آن دو را تأیید كرد، و گفت هر دوی شما راست گفتید، و هر كس غیر از این بگوید دروغ گفته است. ما از این صحیفه و محتوای آن تبری می جوییم. هشام بن عمرو نیز به سخن آمد و همانند آنچه را كه آنان گفته بودند اظهار كرد.

ابوجهل مات و متحیر ماند. از هر جانب صدایی به تكذیب و طرد او برخاست. چشمش را با حیرت و تعجب میان آن پنج شخص به این طرف و آن طرف گردانید. اما در آن گرفتاری غافلگیرانه چاره ای در مقام و موقف آنان ندید جز آنكه بگوید: «این مطلبی است كه در یك شب راجع به آن تصمیم گیری و در غیر این مكان راجع به آن مشورت شده است.»

آنان به ابوجهل كوچكترین اعتنایی نكردند. مطعم مقابل جمعیت مردم برخاست در حالی كه ابوطالب در نقطه ای از مسجد دور از جمع نشسته بود. برگ سوگندنامه را از جایگاه آن از درون كعبه بیرون كشید تا پاره كند. ناگهان متوجه شد كه موریانه ها آن را



[ صفحه 111]



خورده و از میان برده اند، و از آن نوشته چیزی را جز: «باسمك اللهم» باقی نگذاشته اند. جمعیتهای قریش از هر سو گرد آمدند. ابوطالب برخاست، و با سرعت به جانب گروهی كه در شعب بودند برای رساندن مژده بشارت رهسپار شد. در راه خویش از خانه كعبه فرزندانش را كه به حبشه رفته بودند به یاد آورد، و با زمزمه و آواز به سرودن اشعاری مشغول شد؛ به امید آنكه انعكاس صوت اشعارش را به گوش آنان برساند:



الا هل اتی بحرینا صنع ربنا

علی نأیهم، والله بالناس ارود



فیخبرهم ان الصحیفة مزقت

و ان كل مالم یرضه الله مفسد



تراوحها افك و سحر مجمع

و لم یلف سحر آخر الدهر یصعد



جزی الله رهطا بالحجون تتابعوا

علی ملا، یهدی لحزم و یرشد



قعودا لدی خطم الجصون كأنهم

مقاولة بل هم اعز و امجد



قضوا ما قضوا فی لیلهم ثم اصبحوا

علی مهل اذ سائر الناس رقد



و كنا قدیما لا نقر ظلامة

و ندرك ما شیئنا و لا نتشدد



فیالقصی هل لكم فی نفوسكم

و هل لكم فیما یجی ء به غد



فانی و ایاكم كما قال قائل

«لدیك البیان لو تكلمت اسود» [1] .



ترجمه 1- آیا خبر لطف و احسان پروردگار ما به خویشان ما كه از دریا گذشتند و به حبشه رفتند رسید؟ با آنكه ما در فراق آنان بسر می بریم. و خدا نسبت به مردم بسی مهربان است.

2- آیا كسی هست كه به آنان خبر دهد كه سوگند نامه قریش پاره پاره شده است؟ آری هر چه را كه خدا به آن راضی نبوده و نیست فاسد و باطل خواهد شد.

3- دروغی بزرگو در پی آن سحری عجیب به این سوگندنامه راه یافته بود، در حالی كه هیچ سحری تصور نمی شود كه در روزگار راه موفقیت را در پیش گیرد.

4- خداوند پاداش دهد به گروهی كه بر بلندی «حجون» آمدند، و در برابر همه مردم سوگند نامه ظالمانه را باطل اعلام كردند. و این خداست كه آدمی را به خردمندی هدایت می كند، و مردم را به خیر و نیكی ارشاد می نماید.



[ صفحه 112]



5- خداوند جزا دهد به آنان كه در بلندی «حجون» چون پادشاهان به مشورت نشستند. بلكه تواناتر و شریفتر از شاهان.

6- آنان در مشورت شبانه خود حكمی كردند. و به حق حكم نمودند، و در موقعی مناسب شب را به صبح آوردند در حالی كه مردم در خواب خوش آرمیده بودند.

7- ما از روزگاران پیش هیچ گاه ظلم و ستم را تأیید نكرده ایم در حالی كه به آنچه خواستیم رسیدیم، و در هیچ كاری هم سخت نگرفتیم.

8- ای خاندان قصی بن كلاب، آیا در افكار و اندیشه های خود و در جریانهایی كه فردا برای مردم پیش می آورد در اندیشه این مطلب هستید؟

9- وضع ما با شما آنگونه است كه گوینده ای چنین گفته است: بیان مطلب در قدرت و اختیار توست. اگر بازگو كنی، و بر زبان بیاوری تو مهتر و بزرگتر قوم خواهی بود.

صدای ابوطالب تمام كسانی را كه در دره و در محاصره بودند بیدار نمود. همه به لحاظ این بشارت شادی كردند، و مسلمانان ندای «الله اكبر» را در دادند. به خانه كعبه شتافتند، و به دور آن طواف كردند. و پس از آن به خانه هایشان در مكه بازگشتند در حالی كه منتظر بودند وضع قریش پس از آنكه محاصره در هم پاشید چگونه خواهد شد...

اما رنج مجاصره برطرف نشده است مگر آنكه كار را به شبی طولانی واگذار كند؛ شبی كه پایانی برای آن پیدا نیست...

بانو خدیجه، مادر نخستین مؤمنان و همسر مصطفی پیامبر مؤمنان و مایه آرامش قلب او و پشتیبان و یاور او از دنیا رفت، دهم رمضان، سال دهم بعثت، و در همان سال هم ابوطالب عم مصطفی و سرپرست و حامی او و كسی كه بازوی توانا و یار مددكار او در برابر قوم او بود دنیا را وداع كرد.

ارتحال این دو از دنیا آرزوی مشركان را در پیروزی پس از فرو پاشیدن محاصره زنده نمود. فشارها و صدمه های شكنجه و آزار به شدیدتر از آنچه پیش از سال حزن بود برگشت.

مصطفی تنهای غربت را در خانه خود و در سرزمین بعثت خود احساس كرد. فشار



[ صفحه 113]



غم و اندوه به جهت فقدان این دو بر پیامبر اسلام شدت گرفت. تا آنجا كه برای دشمنان او این تصور پیش آمد كه پیروزی و غلبه بر او محقق و نزدیك است. ولی ندانستند كه همیشه ظلمت كمی پیش از طلوع فجر است.

پیامبر اسلام ادراك نمود كه این وضع و موقف ناگزیر جهت و جبهه دیگری را در پیش می گیرد. او می رفت تا دیده خود را به ماورای مكه بیندازد در حالی كه این فكر و تصمیم پیشامد حوادثی را در بر داشت، و جبهه های وسیعی را در پیش روی پیامبر قرار می داد.



[ صفحه 115]




[1] جريان محاصره در اينجا از (السيرة النبوية» 379/1 و (تاريخ طبري) 225/2 نقل شده است.